جدول جو
جدول جو

معنی بیش محله - جستجوی لغت در جدول جو

بیش محله
از توابع دهستان دابوی جنوبی، بخش مرکزی آمل، از توابع دهستان دابوی جنوبی، بخش مرکزی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَرْ رَ / رِ)
مرکّب از: بیش + مره، بمعنی باع و ارش عربی. (از یادداشت مؤلف)، رجوع به وشمار شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لَ / لِ)
موضعی بمشرق استرآباد
لغت نامه دهخدا
(مَ حَل ل / مَ حَ)
از: بی + محل، بیجای. (آنندراج، . نابجای. (یادداشت مؤلف) : در عقد نکاح و عروسی وی (طغرل) تکلفهای بی محل نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 254). رجوع به محل شود.
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لَ)
دهی است از دهستان خرق بخش حومه شهرستان قوچان که در 47 هزارگزی جنوب باختر قوچان واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و دارای 217 تن سکنه، آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و بنشن و شغل مردمش زراعت و قالیچه بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دِ مُ وَلْ لَهْ)
یعنی بید طبری و در شرفنامه یکی از اقسام هفده گانه بید است. (از رشیدی). بید مجنون. بید ناز. قسمی بید که شاخها بسوی زمین آویخته دارد. (از یادداشت مؤلف). بید مشک. (انجمن آرا). بید نگون. بید مجنون. بید معلق. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیبات بالا و بید مجنون و بید معلق شود
لغت نامه دهخدا
(کَ گَ کَ اَ رِ طِ)
دهی است از بخش مینودشت شهرستان گرگان که 215 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی است از دهستان خرم آباد، شهرستان شهسوار. واقع در 9000 گزی جنوب شهسوار. واقع در دشت و هوای آن معتدل و مرطوب است. سکنۀ آن 200 تن است. آب آن از رود خانه چشمه کیله تأمین میگردد. محصول آن برنج، مرکبات، جالیزکاری و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لَ)
دهی از دهستان خرق بخش حومه شهرستان قوچان که در 42 هزارگزی جنوب باختری قوچان واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر با 864 تن سکنه و آب آن از چشمه سار تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و مالداری و قالیچه و کرباس بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ مَ حَل ل / حَ)
عیشگاه. (آنندراج). عشرت کده. عیش گاه، و اطاقی که محل عیش و عشرت بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لی / مَ حَ)
بی اعتنائی و ناپذیرایی. (ناظم الاطباء).
- بی محلی کردن، بی اعتنایی کردن. اعتنا نکردن بقصد تحقیر به کسی. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی محل
تصویر بی محل
((مَ حَ))
بی ارزش، بی اعتبار
فرهنگ فارسی معین
بی ارج، بی ارزش
متضاد: ارزشمند، بی پشتوانه، بی اعتبار
متضاد: معتبر، نابجا، ناروا
متضاد: روا، بی مناسبت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی اعتنایی، بی التفاتی، عدم توجه
متضاد: اعتنا، التفات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع خرم آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع گیل خواران قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای هرازپی و دابوی جنوبی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
از محله های سادات محله ی رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از توابع تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی